«من» در نگاه اول یکی از بدیهیترین مفاهیمیست که هر انسانی روزانه دهها بار آن را به کار میبرد، بدون آنکه به تعریف دقیقش فکر کند. من، گذشته را با خاطرات آغشته به عاطفه به خاطر دارد. من، در خیال آینده زندگی میکند. مثل نقاشیهای کارتونی، به نظر میرسد دور «من» یک خط پررنگ کشیده شده تا آن را از بقیه نقاشی جدا کند.
اما همین «بدیهیترین» مفهوم، وقتی پای علم عصبشناسی به میان میآید، به یکی از چالشبرانگیزترین پرسشها بدل میشود. آنتاناسوامی در کتاب مردی که آنجا نبود، با بهرهگیری از مطالعه اختلالات و پاتولوژیهای روانی-عصبی، تلاش میکند تصویری چندلایه و متغیر از «خود» ترسیم کند؛ تعریفی که گاه در مرزهای جسم، گاه در رابطه مادر و نوزاد، و حتی در نسبت ما با گوشی موبایلمان شکل میگیرد.
این کتاب، که بهوضوح از سبک نگارش الیور ساکس در مردی که زنش را با کلاهش اشتباه گرفت الهام گرفته، با روایتهایی واقعی و شخصیتهایی درگیر با اختلالاتی چون دیساوتونومی، اسکیزوفرنی، سندرم دست بیگانه و…، مرزهای روانی و زیستی «خود» را از نو میکشد.
از نظر سبک، مردی که آنجا نبود را میتوان نمونهای کمنظیر از روزنامهنگاری علمی دانست؛ نوشتهای از فردی غیرمتخصص که با دقت و دلسوزی علمی، روایتهایی را بازگو میکند که هم خواندنیاند، هم آموزنده، بیآنکه لغزشی به سمت شبهعلم پیدا کنند. اتفاقی که متأسفانه در فضای امروز رسانههای علمی ایران، بسیار کمیاب است.
گرچه آنتاناسوامی در فصل پایانی کمی شتابزده و پراکنده عمل کرده، ولی کتاب آنقدر جذاب و پر از داستانهای شنیدنیست که این نقص، چندان آزاردهنده نیست. حتی کسی که علاقهای جدی به علوم اعصاب ندارد هم احتمالاً از خواندنش لذت خواهد برد.
یادداشتهای جانبی
- من این کتاب را در کنار Hope for Cynics از جمیل زکی میخواندم. با وجود تفاوت آشکار تم دو کتاب، هر دو به یک جمعبندی مشابه میرسند: مرز مشخصی بین خود و دیگران وجود ندارد. ما گونهای بههمتنیدهایم؛ کمک به دیگران، مهربانی به خودمان است، و مراقبت از خود، حمایت از دیگران.
- نشر سایلاو اخیراً نسخهی فارسی این کتاب را منتشر کرده که در حد نمونهای که روی سایت آمده، ترجمهای خوب و روان دارد.
نظرات