کیومرث، در اسطورههای ایرانی، نه یک شخص بلکه یک غول آغازین و پروتوتایپی انسانی است. او هیچ شباهتی به انسان ندارد و در واقع بهصورت یک مربع غولپیکر با استخوان و توانایی سخن گفتن توصیف میشود. روایت میگوید که نخستین انسانها، یعنی مشی و مشیانه، نه از طریق تولید مثل بلکه از روییدن گیاه ریواس از نطفه کیومرث بهوجود میآیند. نطفۀ کیومرث چهل سال بر زمین میماند و سپس ریواس از آن میروید. این زایشِ نخستین انسانها کاملاً یگانه و استثنایی است، چراکه پس از آن تمام انسانها دارای جنسیت مشخص بوده و از مسیر زیستی معمول زاده میشوند. کیومرثِ بیشباهت به انسان، فاقد جنسیت است و بیشتر نمادی آغازین از امکانِ انسانبودن است تا مصداق آن.
شاید عنوان این کتاب برای بسیاری ناآشنا باشد، اما مسیر فکری آن در بررسی پدیدههای انسانی، دور از ذهن نیست. اگر بخواهیم به فهم رفتاری مثل اضطراب نزدیک شویم، باید رد آن را به گذشتههای دور دنبال کنیم؛ از تاریخ معاصر، تا نیاکان انسان، و حتی به پیشانسانها و اجداد دورتر. اما یک مانع بزرگ سر راه ما قرار دارد: پدیدههای ذهنی فسیل نمیشوند.
برخلاف ویژگیهای مورفولوژیک که در اسکلتها و فسیلها قابل ردگیری هستند، ذهن، آگاهی و تجربه، چیزی از خود باقی نمیگذارند. اینجاست که اسطورهشناسی بهعنوان یک ابزار رمزگشایی وارد میدان میشود. اگر نتوانیم اضطراب یا آگاهی را در فسیلها جستجو کنیم، شاید بتوانیم پژواک آنها را در اسطورهها بشنویم. اسطورهها نه صرفاً زبان نمادین، بلکه تجارب زیستهای هستند که ذهنِ جمعی آنها را حمل کرده و به ما رسانده است.
یکی از نکات جذاب در اسطورهشناسی عصبی-تکاملی این است که اسطوره را نه بهمثابه استعاره، بلکه بهمثابه دادهای تجربی در نظر میگیرد. همانگونه که دیوید چالمرز از «مسئله دشوار آگاهی» سخن میگوید و میپرسد چگونه آگاهی که ماهیتی درونی و ذهنی دارد از مادهای عینی چون مغز برمیخیزد، این دیدگاه نیز میکوشد پل میان روایت و نورون را بسازد.
نویسنده کتاب میگوید: «هرجا آگاهی هست، تجربهٔ اسطورهای هم اتفاق میافتد.» این جمله اگرچه جسورانه است، اما راهی برای اندیشیدن به پیوستگی تاریخ اسطوره با تاریخ آگاهی میگشاید. شاید کیومرث نیز تنها یک نماد نباشد، بلکه شیوهای باشد که ذهن آغازین انسان برای بازنمایی امکانِ بودن خود خلق کرده است.
با این حال، کتاب مورد نظر در حد طرح مسئله باقی میماند. توضیح چندانی نمیدهد که چگونه اسطوره قرار است به درکی نو از آگاهی کمک کند و از مثالهای ملموس نیز پرهیز میکند. برخلاف آن، جولیان جینز در کتاب خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوپاره، با ظرافت بیشتری این مسیر را طی میکند و بین ساختار زبانی، تجربه ذهنی و اسطوره پیوندی قابل درک برقرار میسازد.
با وجود این، تلاشهایی از این دست در گشودن مسیرهای میانرشتهای تازه، ارزشمندند. دکتر ناصر مقدسی، با شناخت عمیق از اسطورههای ایرانی، میتواند نسخهای اصیل و بومی از این گونه خوانشها ارائه دهد؛ نسخهای که با اتکا بر ترجمه نمیتوان به آن دست یافت
نظرات