«احساسات، بازتاب ذهنی وضعیت هومئوستاتیک در ارگانیسمهای زنده هستند.»
این جمله شاید دقیقترین رابطه را میان عنوان و محتوای کتاب نشان میدهد. آنتونیو داماسیو، از پیشگامان علوم اعصاب شناختی، برای فهماندن اهمیت « حس کردن» و « احساس کردن» سر نخ این ارتباط از نقطهی آغاز حیات شروع میکند: باکتریها
داماسیو مینویسد احساسات ما فقط هیجانات زودگذر نیستند؛ آنها سیگنالهایی حیاتیاند که وضعیت تعادل داخلی بدنمان (یا همان هومئوستاز) را به ما نشان میدهند. این مکانیزم فقط مختص انسان نیست! داماسیو ریشههای آن را تا ابتداییترین اشکال حیات، حتی باکتریها، دنبال میکند. همانطور که یک موجود تکسلولی به محیطش واکنش نشان میدهد تا زنده بماند، احساسات به ما کمک میکنند تا در دنیای پیچیده، وضعیت داخلیمان را درک کرده و تصمیمات بهتری برای بقا بگیریم.
در واقع این “لایهی احساسی” یک دستاورد تکاملی بینظیر است. بدون توانایی “حس کردنِ” وضعیت بدن، نه آگاهی آنطور که ما میشناسیم شکل میگرفت و نه تفکر پیشرفتهی انسانی ممکن میشد. احساسات پایهای هستند که شناخت بر روی آن بنا میشود
«استراتژی انسان در ساخت فرهنگ ها و جوامع، نوآورانه نیست؛ بلکه وامگرفته از تنظیم زیستی در موجودات سادهتر است.»
نکتهی کلیدی اینجاست که علم امروز نوروساینس بارها درباره مفاهیمی چون «تفکر»، «خرد»، «هوش» و «تصمیمگیری» هیاهو کرده، اما کمتر به ریشهی گستردهتر و کهنتر «حس کردن» پرداخته است. ما سعی کردهایم مغز را به تنهایی بفهمیم، در حالی که سازوکار شبکههای عصبی محیطی—از جمله شبکهی گوارشی—بهمراتب پیچیدهتر از چیزی است که صرفاً یک شاخهی فرعی عصبی باشد.
مطالعات داماسیو مطالعات داماسیو دریچه خوبی برای ورود به این بحث است که چطور موجودیت انسان برآمده از برهم کنش تمام ساختارهای بدن بوده و چقدر نگاه های سنتی مثل مغز در خمره تصور ناقصی از کارکرد این سیستمهاست.
نظرات